خداحافظ پوشك
جونم برات بگه كه ديروز كه از سركار برگشتم ديدم عمه پوشك واست نبستهتازه نه 1 ساعت نه 2 ساعت كه4 ساعته خانومي بدون پوش ميچرخه....كلي ذوق كردم سريع بردمت تو حياط سرپا گرفتمت تا جيش كني(روم به ديوار)كه بسلامتي هيچ خبري نشد.بعد از يه ساعتي گفتي كه جيش داري بردمت دسشوييو بعله اين اولين بارت بود كه خودت ميگفتي جيگري من،ولي خسته شدي خودت رفتي سراغ پوشك فكر كنم از من و عمه بيشتر استرس داشتي ماهم كه همش ازت ميپرسيديم واسه دستشويي رفتن اعصابت خورد شدامروز هم از ساعت 10صبح دوباره بازت كردم اينبارم جيشت گفتي ايندفعه درستو حسابي بود كه خودتم كلي ذوق كردي كه مثل بزرگا شدي بعدشم به من گفتي كه حالا برام جايزه ميخري ؟گفتم چي ميخواي عزيزم؟شما هم خيلي قشنگ گفتي برام توتو بخر تولد بخر جايزه بخر قربوناون حرف ذزدنت بشم من نفسم .ترنمم خيلي قشنگ صحبت ميكني بعضي موقع هام يه چيزيايي ميگي كه من و بابات فقط ميخوايم قورتت بديم شيرين عسلم