ترنمترنم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ترنم زندگیم

13فروردين94

1394/1/26 19:34
نویسنده : honey
302 بازدید
اشتراک گذاری

امسال سيزده بدر من شيفت بودم از 8 صبح تا12شب خداروشكر بخش ما زياد شلوغ نشد مثل اينكه ملت حواسشون به خودشون بود و زياد به خودشون اسيب نرسونده بودم غير از چن تايي كه از بغل كوه افتاده بودن و از اين ور و اون ور اومدن سراغ ما براي گرفتن عكس از پا و دستشون،بگذريم روهم رفته از لحاظ كاري خوب بود ولي من داغون بودم چون يه ذره سرفه دختركم تبديل شده بود به يه سرماخوردگي اساسي با تب شديد و سرفه هاي وحشتناك و بي حالي،حالا بايد چيكار ميكردم من سركار دخترم با حال خراب با باباش تو خونه،هر يه ساعت زنگ ميزدم تا ببينم بهتر شده كه باباش ميگفت هنوز يكم داغه،سرفه هم ميكنه ولي خوابه...خب اينا يعني حال ترنم اصلا خوب نسيت ترنمي كه يه لحظه سرجاش نميشينه همش خوابه 3ساعته كه خوابه ،ديگه ترسيدم به محمد گفتم سريع بيارش اينجا تا ببينمش چطوره بچم .وقتي اومد پيشم با چشاي بي حال و سر داغش بچم با ديدن من كلي ذوق كرد ،فداش بشم دختركم اينجوري باشه من نتونم بهش برسم سر كار لعنتي بايد باشم.يعني تا شب تو بيمارستان خودم خوردم كه پيشش نبودم.ساعت نزديك 12رفتم خونه هنوز يكم تب داشت خوابوندمش ساعت2 شب پاشدم ديدم ويا خدا از شدت تب لپاش گل انداخته هول كردم سريع كارايي كه لازم بود انجام دادم يكم كه گذشت ديدم خداروشكر تبش كمتر شد ولي تا5 بيدار بودم ديگه نميتونستم چشامو باز نگه دارم شوهر جان بيدار كردم تا ترنم تو گهواره بخوابونه منم بيهوش شدم.صبح ديدم كم كم داره بهتر ميشه ولي در كل روز سختي رو گذرونديم سه تايي... اين اولين بار بود كه ترنم همچين سرماخوردگي گرفته بود انشالله هيچوقت ديگه اينجوري نشه

پسندها (1)

نظرات (0)